غزل مادر
روزگــاردر دشتِ قلبم خیمه زد
می نگــارد خاطراتِ خوب و بد
تند می بارد بـه دل سنگ و غبار
سیلِ جوشانش خروشان جزومد
گوشِ کر دارد زداد و آه و سوز
با ستم کاران گمـــان پوشیده قد
دور می بینم کنــــارش صلح باز
رویِ رودِ غـــم گسارم بسته سد
گفتمش تا کــــــی بمانی فتنه گاه
گفت تا ذلّت بنوشـــــی آبِ سرد
گفتمش لذّت نــــــــدارد زخم باز
گفت بازارم شــــــده داد و ستد
گفتمش امــــــــوال دلالان نسوز
گفت شمشیرم نـــــزن پایِ نبرد
گفتمش تـــک یاوری دارم و ناز
طول عمـــرم ناشنیدم حرف رد
کاش همدردش بمانم خــوشگوار
کاش تــــــا هستم ندارد آه و درد
گفت منظورت نفهمیدم که کیست
گفتمش مادر زمهرش کس نگرد
گفت آزاده بمـــــــان آسوده باش
زیرِ پایش جنّت و بـــ0گ/چی او نخند
جاسم ثعلبی (حسّانی) 27/11/1395
:: برچسبها:
غزل مادر ,
:: بازدید از این مطلب : 1817
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0